مقالات فارسی

Warning: Invalid argument supplied for foreach() in /home2/asoltani/domains/a-soltaninejad.ir/public_html/plugins/content/bt_socialshare/bt_socialshare.php on line 228

  • Hits: 1919

بنام خداوند پدید آورنده موجودات.

تالیف:دکتر سلطانی نژاد

 

 

 

تکامل انواع در محیط زیست با تکیه بر تکامل فیزیکی انسان از منظر تجربه

بحثی در خصوص تکامل (Evolution)

موجودات زنده در محیط زیست با تکیه بر تکامل انسان

مقدمه:

واقعیت این است که  در خصوص اصل انواع (origin of species)دو نظریه بسیار مهم وجود دارد.

1-خلقت مستقل

2- خلقت تدریجی

1- خلقت مستقل انواع (fixism) ،  بر این باور است که خلقت موجودات عالم از آغاز  ظهور، هیچ گونه تغییرات قابل ملاحظه ای نداشته است وگونه های جانداران بصورت مستقل و مجزا از هم دیگر آفریده شده اند.

ولی بعدها با توجه به تنوع موجودات زنده، شواهد فسیلی فراوان و چالشهای زمین شناختی، نظریه خلقت مستقل با مشکلات عدیده ئی مواجه گردید و بدین ترتیب نظریه:

2-خلقت تدریجی-تکاملی(transformism)evolutionary transformation) انواع مطرح گردید.

شواهد فسیلی نشان می داد که مکانیزمهائی برای تکامل انواع موجودات زنده امروزی از انواع موجودات زنده قبلی وجود دارد.

 

تا اینکه در اواسط قرن نوزدهم مخالفت ها اوج گرفت و دانشمندان علوم زیستی، اعلام کردند که گونه های گیاهی و حیوانی با عملیاتی شدن قوانین طبیعی پا به عرصه حیات گذاشته اند.

 دانشمندان فوق نظریه دادند که در نتیجه تغییراتی که در آرایش ژنتیکی (Genetic make up) جوامع موجودات زنده بوجود آمده است، فرآیند تکامل ایجاد گشته است. و اینگونه بود که :

پروفسور چارلز داروین و پروفسور آلفرد روسل والاس

(professor Charles Darwinprofessor Alfred Russel Walace)) هر دو بصورت مستقل تئوری تکامل در نتیجه انتخاب طبیعی را بنا نهادند.

تئوری آنها بصورت خلاصه در برگیرنده چهار نتیجه که بر اساس مشاهدات اخذ شده بود، بنا نهاده شد.

نتایج اخذ شده ناشی از مشاهدات در اصطلاحات بیولوژیکی جدید، بشرح شکل ذیل بیان گردید.


بدین ترتیب،می توانیم بر اساس شواهد فراوان  این گونه اظهار نظر کنیم که  تکامل به دلایل ذیل اتفاق افتاده است.

   فسیل گونه های قدیمی موجودات زنده بسیار ساده تر از گونه های امروزی  بوده اند.

        توالی و سلسله مراتب فسیل های کشف شده نشان می دهد که یک سری تغییرات درجه بندی شده ائی در شکل و ساختار موجودات بوجود آمده است.

-         هر دو حقیقت فوق نشان می دهد که گونه های مدرن امروزی از گونه های کهنه و قدیمی (دیروزی) تکامل یافته اند.

   گونه هائی که فکر می شود از طریق تکامل با اجداد گذشته مرتبط هستند، ساختارهای آناتومیک نظیر به هم ،فراوانی دارند.

بعنوان مثال: باله ها و دستهای دوزیستان، خزندگان، پرندگان و پستانداران از این نوع هستند.


و مهم تر اینکه،   مراحل توسعه و رشد جنین میان انواع متفاوت پستانداران کاملاً شبیه بهم است


نکته دیگر اینکه،  شباهت ها در ساختار کروموزمی، تکامل وسلسله مراتب اسیدهای آمینه در پروتئین ها و کمپوزیسون(ترکیب) DNA، همگی دلالت بر این موضوع دارد که گونه های امروزی از طریق تکامل انواع از اجداد مشترک منشاء گرفته اند.

و نیز شواهد فراوان دیگری وجود دارد که جوامع گیاهی، حیوانی و انسانی از طریق انتخاب طبیعی (Natural Selection) تکامل یافته اند، بنابر این امر،

انتخاب طبیعی مکانیزم اصلی  تغییر در خصوصیات و صفات گونه ها را در طول زمان، باعث می گردد.

بدین ترتیب این گونه می توان بیان کرد که:

با جفت شدن گزینشی حیوانات و گیاهانی که خصوصیات مطلوب داشتند،  تغییرات سریع وراثتی -تکاملی حادث گردید.

و این تغییرات وسیع، در گونه های متنوع حیوانی و گیاهی  در طول هزاران سال توسط گزینش های انتخابی(selection) ،    تغییرات بزرگتری  را در سیستم های وراثتی بوجود آورد.

در نتیجه تغییرات در سامانه های وراثتی ، تغییرات قابل ملاحظه ای نیز در صفات و خصوصیات گونه های حیوانی بوجود آمده است.

و تغییرات محیط زیستی باعث تغییرات شدید  در رفتار و ساختار  گونه های حیات  گردیده است.

بعنوان مثال: تاریک و کدر شدن هوا براثر  انتشار آلاینده های صنعتی، باعث تغییرات وسیعی در ساختار و رفتار موجودات زنده محیط زیست دارد.

تغییر رنگ بعضی از حشرات و سیاه شدن آنها، در شهرهای آلوده صنعتی گویای این حقیقت است.

مکانیزم های مترتب بر تکامل موجودات:

1-   جوامع، ژنها و تکامل:

واقعیت این است که بین جوامع مختلف و متنوع گیاهی و حیوانی و ژنهای مربوط و نیز تکامل آنها، ارتباطات اجتناب ناپذیری بر قرار است.

 بدین معنی که مخزن ژنی هر جامعه ائی که عبارت از مقدار کل آلل های (alleles) تمامی ژنهای آن جامعه می باشد، توسط هر یک از اعضاء  ان جامعه حمل می شود.

از آنجائیکه منابع تغییر پذیری ژنتیکی بین یک جامعه ،جهش (mutation) است، لذا این امکان وجود دارد که ژنهای جدید، آلل ها و نوزادان متفاوت از والدین  ، در طی فرآیند تولید مثل جنسی، بوجود آیند.

مکانیسم جهش در پدیده های بیولوژیک در شکل ساده ذیل خلاصه می شود:

 

این مفهوم به معنای وسیع کلمه بدین صورت است  که تکامل در واقع یک تغییر قابل ملاحظه در فراوانی آلل ها، در مخزن ژنتیکی جامعه، آنهم بدلیل افزایش در تولید مثل افرادی است که حاوی آلل های معینی هستند را بوجود آورده است.

بدین ترتیب، فراوانی آلل ها(ژن) در یک جامعه در طول نسل ها در صورتی ثابت باقی می ماند که شرایط لازم ذیل، وجود داشته باشد:

1-   جهشی صورت نپذیرد.

2-   حرکت و جابجائی ژنها در جوامع اتفاق نیافتد. یعنی مهاجرت ژنها به داخل و خارج از جمعیت محقق نشود.

3-   جوامع گیاهی و حیوانی و انسانی زیاد باشند.

4-   تمام جفت گیریها تصادفی باشند.

5-   تمام ژنها و آلل ها علی السویه (بطورمساوی) بخوبی تولید شوند، یعنی انتخاب طبیعی وجود نداشته باشد، در صورتیکه شرایط فوق، در طبیعت بندرت اتفاق  می افتد،

درک اینکه چرا موارد فوق تحقق نمی یابد، مسئله ائی است که حقیقتا درک مکانیزمهای تکامل  را محقق و میسر می سازد.

واقعیت امر این است که عللی بر تکامل مترتب است. این علت ها بترتیب اهمیت عبارتند از:

1-   در طبیعت جهش ها از منظر علوم تجربی، تصادفی هستند و تغییرات غیر مستقیمی بر ترکیب مواد ژنتیک (DNA) می گذارند. اگر چه اغلب جهش ها خنثی و یا خطرناک هستند، ولی بعضی از جهش ها می توانند در محیط زیست های معینی، مفید باشند.

2-   جهش ها معمولاً نادرند و تغییرات خیلی زیادی در فراوانی آلل ها (alleles) بوجود نمی آورند. ولی می توانند مواد خام لازم را برای تکامل انواع موجودات زنده فراهم آورند.

3-   در جریان یافتن و حرکت آلل ها (ژنها) در بین جوامع حیوانی، گیاهی و انسانی،بدین معنی که اگر آلل هائی را که یک مهاجر با خود حمل می کند متفاوت از آلل هائی باشد که با خود می آورد  در چنین حالتی  فراوانی آلل ها در جامعه هدف تغییر

می کند.

4-   در هر جامعه ائی حوادث شانسی، تولید مثل را توسط بعضی از افراد آن جامعه (حیوانی، گیاهی و انسانی) با مرگ مواجه کرده و یا بطور کلی از تولید مثل جلوگیری می شود.

حالا اگر جامعه کوچک باشد، حوادث شانسی و در عین حال مرگ بار، تعداد افراد جامعه، که آلل های ویژه  با خود دارند را، حذف کرده و یا بطور کلی  از بین می برد و بدین طریق تغییرات در فرکانس(فراوانی) آلل در آن جامعه ایجاد می گردد، این دگرگونی و در واقع این واژگونی مرگبار، انحراف ژنتیک(Genetic drift) نام دارد.

5-   موجودات زیادی هستند که بصورت تصادفی جفت گیری نمی کنند، و اگر این اتفاق بوجود آید، فقط در خصوص تعدادی معینی صادق است که نوزادان نسل بعدی جامعه جفت گیری کننده تصادفی، انتخابی خواهند بود و این گزینش خاص باعث می گردد که فراوانی آلل ها در این گروه، نسبت به آلل های جامعه مادر و حتی کل جامعه (والدین) متفاوت گردد.

این گلوگاه و در واقع گره جمعیتی و اثر ایزولاسیون (founder effect)، انحرافات ژنتیکی عمده ائی را در جوامع کوچک و ایزوله شده ایجاد می نماید.

مثال: گروهی از پرندگان مهاجر که در طوفان حوادث از کاروان اصلی مهاجران جدا گشته و در مناطقی دیگر زندگی می کنند، گروهی از مردم که به دلایل سیاسی و یا مذهبی، مجبور به مهاجرت به کناره های ناتطابق یافته، گسیل داده می شوند از انحرافات ژنتیکی برخوردار میگردند.

مثال دیگر می تواند تخریب سکونت گاه گونه ها باشد که در موارد شدید منجر به انقراض گونه ها میگردد.

شکل ذیل نمونه ئی از تخریب محل سکونت یک گونه را نشان می دهد:

 

6-   حیات، بقا و تولید مثل موجودات زنده گیاهی و حیوانی دقیقاً تحت تاثیر ساختار فیزیکی آنها است.

بدین لحاظ ،حداقل بخشی از ساختار فوق بستگی تام به آرایش ژنتیکی موجودات دارد. و در این میان انتخاب طبیعی تمایل به توجه و در نهایت مطلوب کردن تولید مثل آلل های مشخصی به هزینه  دیگرموجودات  زنده است.

بعبارت بهتر انتخاب طبیعی ،تولید مثل آلل های ویژه ای را به نفع گونه های اصلح و سرکوب گونه های کودن، بر عهده می گیرد.

کارکرد انتخاب طبیعی: (survival of the fittest)

حقیقت این است که انتخاب طبیعی پدیده ائی از تولید مثل نامتعارف و ناهمسان است و در طول زمان به سه طریق ممکن ذیل بر جوامع موجودات زنده اثر می گذارد:

1-   انتخاب جهت دار:

یعنی اینکه افراد و موجوداتی انتخاب می شوند که دارای صفات ویژه ائی هستند و نسبت به سایر هم نوعان خود، مزیت هائی دارند.

مثلاً پرورش و نگه داری گاوهائی که بیشتر شیر می دهند و یا گوشت بیشتری می شود از آنها گرفت، اساساً این انتخاب زمانی صورت می گیرد که شرایط محیط زیستی به نفع گونه های آستانه باشد.

بدین معنی که توزیع گونه ها به سمت و به نفع گونه آستانه جابجا گردد.

 

2-   انتخاب پایدار کننده: (stabilizing selection)

این انتخاب هنگامی به وقوع می پیوندد که شرایط محیط زیستی به سود افراد میانه باشد(average).

در چنین حالتی است که فنوتیپ های(ساختارهای) انتخابی میانه(واسط)، در سازگاری با محیط زیست، زندگی پایداری را خواهند داشت.

بدین ترتیب انتخاب حد و وسط، درچنین شرایطی، طبیعی و پایدار کننده خواهد بود.

مثال: وزن نوزادان هنگام تولد، 1 کیلوگرم، کرانه پائین و 5 کیلوگرم کرانه بالا و 3 کیلوگرم کرانه میانه، که شانس بسیار بالا و پایداری را برای زنده ماندن دارند.

 

3-   انتخاب گسلنده: (disruptive selection)

در این نوع انتخاب، وقتی شرایط محیط زیستی به نفع فنوتیپ های آستانه باشد، مد نظر قرار می گیرد.

یعنی کرانه بالا و پائین شانس بیشتری برای زنده ماندن دارند و در عوض کرانه وسط، از شر دشمنان در امان نمی باشد. مثل حلزون تیره، روشن و حلزونی که خط  وسط دارد.

لذا، در این نوع انتخاب، گونه هائی که از خصوصیات و ویژه گیهای ساختاری حد بالا و پائین ، نسبت به گونه های دارای صفات حد میانه، دارند از ارجحیت برخوردار بوده و از شر دشمنان در امان می مانند.

واقعیت این است که انتخاب طبیعی در نتیجه عکس العمل های موجودات زنده با بخش ها و قسمت های زنده و غیر زنده محیط زیست بوجود می آید.

در بین موجودات یک گونه، تولید مثل سکسی و همه گونه داری و به عبارتی طرفدار هم دیگر بودن، دو نوع انتخاب طبیعی هستند.

هنگامیکه دو یا چند گونه متقابلاً و به نحوه گسترده ائی بر هم دیگر اثر می گذارند تا فشار محیط زیستی دو جانبه برای مدت زمانهای طولانی، بر یکدیگر اعمال کنند، در چنین حالتی است که آنها (گونه ها) در عکس العمل به فشارهای فوق، تکامل پیدا می کنند.

لذا، این چنین تکامل همزمان (co-evolution) می تواند در نتیجه هر ارتباطی بین موجودات زنده، حادث گردد.

مسائلی از قبیل رقابت، شکار گری و همزیستی مسالمت آمیز، از این مقوله اند.

علت انقراض گونه های حیات در محیط زیست:

با توجه به موارد و مطالب فوق، دریافتیم که مکانیزم انتخاب طبیعی (N.S) علت مبقیه و مسئول توسعه شگفتیهائی ، نیست که بصورت مداوم در کائنات بروز و ظهورمی یابند.

بعنوان مثال: مغز انسان(human brain) که بعنوان یک ماشین تفکر(human thinking machine) آن را می شناسیم و یا قدرت عنکبوت در بافتن شبکه ای پیچیده از تار، همگی حکایت از آن دارند که پدیده فوق (N.S) در دنیای بیولوژیک ،دوام و بقاء موجودات زنده را تعیین و تضمین می کند.

ولی این فرآیند (N.S) در همه موارد صادق نیست و ممکن است در شرایطی منجر به انقراض گونه ها گردد.

پدیده ئی  که بلحاظ علمی از بین رفتن تامه یا اکستینکسیون (Extinction)  یک گونه نام دارد. یعنی مرگ همه اعضای یک گونه گیاهی یا حیوانی در محیط زیست ،که به واسطه مکانیزم های بازخورد مثبت و منفی،مصنوعی وطبیعی در محیط زیست حادث میگردد.

بعنوان مثال: بند پایان سه بندی، دیناسورها و گربه های تیز دندان، از جمله حیواناتی هستند که همگی منقرض (extinct) شده اند.

راستی چرا ؟؟

واقعیت این است که علت اساسی و واقعی، انقراض گونه ها ،احتمالاً و عمدتا تغییرات محیط زستی بوده و خواهد بود. یا تغییر در موجودات زنده و یا قسمت های از اجزاء غیر بیولوژیک محیط زیست باعث از بین رفته یک گونه میگردد.

دو ویژه گی منحصر بفرد علت انقراض  که منجر به از بین رفتن گونه های حیوانی و گیاهی در مواجه با تغییرات محیط زیستی حادث می گردد،عبارتند از:

1-   توزیع محلی گونه ها. (localized distribution)

2-   فوق العاده تخصصی شدن آنها .(over-specialization)یعنی در شرایط فوق العاده ویژه زندگی کردن.

مضافاً اینکه سه تغییر عمده محیط زیستی  دیگر نیز ،گونه ها را به سمت انقراض هدایت میکند:

1-   رقابت میان گونه ای.

2-   وارد کردن گونه های مهاجم جدید یا پارازیت ها.

3-   تخریب محل سکونت گونه ها.

الف :توزیع محلی گونه ها- (L-D):

دامنه توزیع گونه ها و همچنین حساسیت آنها نسبت به انقراض متفاوت است. یعنی گونه های حیوانی از جمله انسان در کل کره زمین و تقریباً همه قاره ها سکونت دارند و این مهم باعث می گردد که انقراض بنحوه گسترده ای به تاخیر افتد.

در عوض گونه های حیوانی و گیاهی فراوان دیگری وجود دارند که فقط در مکانهای معینی زندگی و در صورتیکه  تغییر در محیط ایجاد شود و سایر فشارهای محیط زیستی گونه ها به طرف انقراض  می روند. بدین ترتیب حیوانات مناطق جنگلی کوچک، در خطر حتمی انقراض هستند.

عامل دیگری که گونه ها را به سمت انقراض می کشاند، در واقع دارابودن تطابق های خاص و ویژه ایست که مختص این گونه جانوران است، این پدیده در اصطلاح علمی آن، فوق العاده تخصصی شدن نام دارد.(overspecialization)

واقعیت این است که در دنیای بیولوژیک ،هر، گونه ی حیوانی و گیاهی ،مجموعه ئی از تطابق های ژنتیکی  را در عکس العمل به فشارهای ناشی از یک محیط زیست خاص، توسعه می دهد. ممکن است این تطابقات ،موجودات را نسبت به مجموعه ئی از شرایط کاملاً تخصصی محیبط زیستی محدود نمایند.

بعنوان مثال:  بعضی از پرندگان که فقط در محیط زیستی خاص زندگی می کنند و مثلاً خوراک آنها نوعی کرم است ، هر گونه تغییر در محیط زیست آنها که فقط خوراک آنها را محدود کند، منجر به انقراض این نوع پرندگان می گردد.

انقراض وسیع گونه ها: (mass extinction)

از بین رفتن گونه های گیاهی و حیوانی متفاوت و متنوع در حجم وسیع در یک دوره زمانی کوتاه و در یک منطقه وسیع ،در واقع، انقراض گسترده نام دارد.

شواهد فسیلی نشان می دهد که در دوره های زمانی مختلف زمین شناسی حوداث مرگبار غیر مترقبه ئی بخش های وسیعی از زمین را تخریب کرده و بدین ترتیب موجبات انقراض گسترده موجودات بوجود آمده است.

بعنوان مثال: سقوط شهاب سنگهای بی شمار با اقطار چندین کیلومتری در بعضی از دورانهای زمین شناسی بخش های وسیعی از مناطقی در کره زمین، را در نوردیده است،      و این مهم باعث انقراض وسیع حیات در این مناطق گشته است.

مکانیزم فراهم گشتن انقراض وسیع به واسطه شهاب سنگ بقرار ذیل است:

در صورت برخورد شهاب سنگ های با قطر چند کیلومتری بر بخشی از زمین، در اولین مرحله، موجبات انتشار گسترده تناژ فراوانی از گرد و غبار در اتمسفر اطراف می گردد.

این مقدار آلودگی ریزگردی، قادر است اشعه های خورشیدی وارد به زمین را سد کرده و همزمان در اثر برخورد شدید شهاب سنگ به زمین، امکان بوجود آمدن آتش سوزیهای گسترده نیز وجود دارد و در نتیجه این  عمل مقدار زیادی دوده نیز به هوا پرتاپ می گردد.

تعاقب اعمال فوق و بدلیل نامیسر بودن مکانیزم فتوسنتز (photosynthesis)، گونه های گیاهی فراوانی در کام مرگ فرو می روند و نهایتاً گونه های جانوری فراوان دیگری که برای تهیه غذا به گیاهان وابسته اند نیز از مرگ استقبال اجباری می نمایند.

بدین طریق گونه های بی شمار حیوانی و گیاهی، در خاموشیهای ابدی ،تحت انقراض (extinction) فرو میروند.

البته احتمال دیگری هم نیز وجود دارد،و ان اینکه برخورد شهاب سنگ های بسیار بزرگ، بر بخش وسیعی از زمین ، باعث بوجود آمدن انقراض گسترده گونه ها شده باشد.

واقعیت این است که درک دقیقی از حوادث گذشته وجود ندارد، ولی شواهد قابل بررسی فراوانی وجود دارد که نشان میدهد یکی از علل  انقراض وسیع گونه ها ، پرتاب شهاب سنگ ها به زمین بوده است.

مثال: حفره ایجاد شده در شبه جزیره دوکان مکزیک در حدود 65 میلیون سال پیش که باعث انقراض دیناسورها گردید.

احتمال سوم در خصوص انقراض وسیع گونه ها، این است که برخورد شهاب سنگ ها به زمین امکان انتشار مقدار کمتری از گرد و غبار در اتمسفر بوجود آید،  این مقدار ریزگرد نیز می تواند به اندازه کافی جلوی تابش نور خورشید را به زمین گرفته و در دراز مدت ایجاد سرمای جهانی نماید و تشدید این وضعیت احتمال حاکم شدن یخبندان  را در بخشی از سیاره زمین بوجود اورده است.

در نتیجه  ی مکانیزم فوق وتعاقب ان، عدم دسترسی گونه ها به غذای کافی، احتمال وقوع انقراض وسیع گونه ها فراهم آمده امده است.

شکل ذیل حوادث مربوط به انقراض گونه ها را در دورانهای مختلف زمین شناسی نشان می دهد:

 

بطور کلی دو عامل عمده احتمال انقراض گونه ها را افزایش می دهد. این دو فاکتور عبارتند از:

1-   توزیع محلی و محدود گونه ها در یک منطقه کوچک و نامساعد محیط زیستی برای ادامه حیات.

2-   فوق العاده تخصصی بودن گونه های موجود در یک منطقه که به دلیل توسعه مجموعه ائی از تطابقات ژنتیکی حادث گردیده است(Overspecialization).

لذا عاملهائی که حقیقتاً باعث بوجود امدن انقراض می شوند، عبارتند از: رقابت بین گونه ها، معرفی گونه های مهاجم در محیط و تخریب محل سکونت گونه ها و مهمتر اینکه انقراض وسیع گونه  ها زمانی ایجاد می شود که شدت حوادث طبیعی از قبیل زلزله، سنگ های آسمانی، طوفان ،جابجائی صفه های زمین،تغیرات اقلیمی و غیره بالا باشد.

شکل ذیل جابجائی قاره های زمین و در نتیجه آن تغیرات اقلیمی را نشان میدهد که ممکن است منجر به گونه ئی شدن و یا انقراض گونه ها  شده باشد:

 

منشاء گونه های حیوانی و گیاهی:

 

 

 

 

 

 

 

قبل از اینکه به مبحث فوق بپردازیم، باید این نکته را توضیح دهیم که اساساً معنی و مفهوم یک گونه چیست؟

واقعیت این است که در سرتاسر بیشتر تاریخ بشر، مفهوم گونه ها بدرستی تعریف نشده است.

هنگامی ما کلمه گونه را مورد بررسی قرار می دهیم ملاحظه می کنیم که کشورهای قاره های مختلف برداشتهای متفاوتی از این کلمه دارند.

مثلاً اروپائیها،میگویند که گونه در واقع یکی از انواع اصلی آفریده شده  توسط خداوند است و این مطلب را بر اساس مندرجات انجیل بیان می کنند.

در حقیقت گونه کلمه ای لاتین است و به معنی ساختار ظاهری یا سیما (appearance)، بکار میرود.

ولی امروزه دانشمندان بیولوژی، (biologists) (زیست شناسان)، گونه را (species) بصورت ذیل تعریف می کنند.

آنها میگویند،گروههائی از جوامع طبیعی که بصورت بالقوه یا واقعی قادر به تولید مثل درون گروهی

بوده که از نظر تولید مثل از سایر  گروههای حیوانی یا گیاهی جدا و ایزوله گشته اند، گونه نام دارند.

Groups of actually or potentially interbreeding natural populations

 Which are reproductively isolated from other such groups

تعریف فوق به مفهوم بیولوژیکی گونه ها معروف است.(biological – species concept).

 اینکه چگونه یک گونه شکل می گیرد و یا به عبارت بهتر مکانیزم گونه ئی شدن (speciation) بر چه اصولی استوار است و یا اینکه فرآیند شکل گیری گونه های جدید از چه منطقی برخوردار است،موضوعی است که اکثر دانشمندان علوم زیست و بیولوژی به آن پرداخته اند.

اغلب دانشمندان فوق متفقند که گونه ئی شدن جوامع بر دو اصل استوار است:

1-   ایزولاسیون یا جدا شدن دو جامعه از هم دیگر (Isolation of two population)

2-   انشعاب یا واگرائی ژنتیکی دو جامعه از هم(Genetic divergence of two population)

 الف(1):    ایزولاسیون یا جدا شدن دو جامعه از هم دیگر (Isolation of two population)

اگر دو جامعه به اندازه کافی از هم جدا شوند بنحوی که بتوانند با هم جفت گیری کرده و زاد و ولد کنند و یا به عبارتی تولید مثل درون گروهی  برای آنها مشکل و غیر ممکن باشد، در چنین حالتی است که مهاجرت ژنها و به عبارت  دیگر حرکت آلل ها بین دو جامعه فوق نسبتاً کاهش می یابد.

 اگر جابجائی ژنها قابل ملاحظه باشد، در چنین وضعی تغییرات ژنتیکی از  یک جامعه به جامعه دیگر در کوتاه ترین زمان ممکن صورت میپذیرد، و این تغییرات پایه و اساس تشکیل یک گونه جدید را فراهم می آورد.

ب(2):  انشعاب یا  واگرائی ژنتیکی : (Genetic divergence population)

در حقیقت انشعاب یا واگرائی ژنتیکی، تنها برای ایزوله شدن دو جامعه کفایت نمی کند و گونه ها زمانی جدا می شوند که در طول مدت دوره جدا شدن به اندازه کافی تفاوت های ژنتیکی بزرگ داشته باشند.

ودر فرآیند تکاملی خود، از نظر ژنتیکی به درجه ائی برسند که دیگر نتوانند، جفت گیری داخلی (درون گروهی) داشته باشند.

در چنین حالتی است که گونه جدید البته در یک پروسه ائی طولانی ظاهر می گردد، این مکانیزم را گونه ئی شدن(speciation) می نامند.

یعنی خلق یک گونه کاملاً متفاوت از گونه های دیگر حیات.

چگونگی جداسازی و ایزوله شدن جوامع با تکیه بر تولید مثل:

 

اساساً متمایز شدن بر مبنای تولید مثل گونه ها به واسطه یک یا چند مکانیزم میسر می گردد که روی هم رفته تحت عنوان :

1-   مکانیزم های جدا کننده قبل از جفت گیری:(pre-mating isolating mechanisms)

2-   مکانیزم های جدا کننده بعد از جفت گیری:(post-mating isolating mechanisms)،نام گذاری شده اند.

 مکانیزمهائی که قبل از جفت گیری، ارتباط جنسی گونه ها را قطع می کنند عبارتند از:

جداسازی جغرافیائیgeographical isolation، جداسازی اکولوژیکیecological isolation، جداسازی موقت، جداسازی رفتاری و ناسازگاری مکانیکیmechanical incompatability.

-         واقعیت این است که جداسازی جغرافیائی گونه ها، اعضاء گونه های متفاوت را،از در هم آمیختن جنسی (جفتگیری) با هم دیگر برحذر کرده و ممانعت بعمل می آورد. و در چنین حالتی است که اعضاء گونه های متفاوت هرگز نمی توانند به  هم نزدیک شده و جفت گیری کنند. و در چنین شرایطی است که گونه ای شدن در مکان اولیه بوجود می آید، لذا، جداسازی جغرافیائی مکانیزمی است که ظهور و بروز گونه های جدید را میسر می سازد.

-         جداسازی اکولوژیکی:

 این نوع جدا سازی در واقع اعضاء گونه های متفاوت را به سکونت گاههای متفاوت محدودconfine می نماید. بدین طریق دو جامعه که نیازمندیهای منابع غذائی متفاوت دارند ممکن است سکونت گاههای محلی متفاوتی را در یک منطقه عمومی یکسان مورد استفاده قرار دهند. و بنابراین امر جداسازی اکولوژیکی به نمایش گذاشته می شود.

 بعنوان مثال دو گنجشک که ظاهری متفاوت دارند می توانند در یک منطقه وسیع در یک سکونتگاه اکولوژیکی زندگی کنند ولی نمی توانند در فصل جفتگیری تولید مثل کنند و بدین طریق است که سکونت گاهای اکولوژیکی موجودات می توانند باعث گونه ئی شدن  آنها گردند.

-         جداسازی  موقت:

زمانی اتفاق می افتد که حتی اگر دو گونه سکونت گاههای یکسان را انتخاب کنند، آنها نمی توانند با هم جفت گیری کرده و تولید مثل داشته باشند و اگر فصل جفت گیری متفاوت داشته باشند، پدیده ئی تحت عنوان جداسازی موقت و مقطعی  رابا تکیه بر زمان ، باعث می گردند. جانوران و گیاهان فراوانی این گونه به سوی گونه ای شدن گام بر می دارند.

-         جداسازی رفتاری:

در میان جانوران و گیاهان تشریفات عاشقانه متفاوتی نیز وجود دارد که منجر به جداسازی رفتاری  آنها می گردد. در میان حیوانات رنگ های عاشقانه گسترده  و رفتارهائی که انسانها را مفتون خود می کنند، نه فقط برای تشخیص علائم ارزیابی بین نر و ماده تکامل یافته اند بلکه برای تشخیص بین گونه ها نیز کاربردی وسیع دارند. لذا این علائم متفاوت و رفتارها، ایزوله شدن رفتاری را بوجود می آورند.

 بعنوان مثال: آواز پرندگان نر برای پیدا کردن جفت های ماده،  در بین یک گونه  که سایر گونه ها به آن اهمیتی نمی دهند، بدین ترتیب رفتارهای عاشقانه در بین گیاهان و جانوران باعث ایجاد گونه ها گردیده است.

-         جداسازی مکانیکی:

این نوع ایزولاسیون (isolation)، زمانی بوجود می آید که موانع فیزیکی  بین گونه ها از لقاح و فرتیلیزاسیون(باروری)  آنها ممانعت بعمل می آورند.

البته در شرایط نادر و هنگامیکه مکانیزمهای جداکننده اکولوژیکی، مقطعی زمانی و رفتاری بدرستی عمل نکنند و به عبارتی در ایجاد گونه های جدید ناکام گردند، در چنین شرایطی، گونه های متفاوت نر و ماده، برای جفت گیری و فرزندآوری تلاش می کنند. در میان گونه های حیوانی که لقاح درونی دارند (حیواناتیکه اسپرم خود در درون کانال تولید حیوان ماده می ریزند)، ممکن است اندامهای تولید مثل سکسی نر و ماده (ذکر و فرج) مناسب همدیگر نباشند، یعنی بدرستی در هم دیگر فیت و فیکس (Fit & Fix) نشوند.

لذا در چنین حالت هائی است که احتمال ایجاد گونه ای جدید میسر می گردد، این وضعیت در گیاهان نیز صادق است.

در خصوص مکانیزمهای جدا کننده بعد از جفتگیری که باعث ممانعت از تولید  فرزندان بارور و تنومند می شوند نیز باید متذکر شویم که در بعضی از مواردی که ایزولاسیون قبل از جفت گیری ناکام می ماند، در چنین حالتی جفت گیری بین اعضاء گونه های متفاوت بوجود می آید.

ولی however ،جابجائی یا جریان یافتن ژنها بین دو گونه هنوز با اشکالاتی مواجه خواهد بود و اگر جفت گیری برای تولید فرزندان دورگه ی بارور تنومند به شکست انجامد،

در چنین مواقعی، مکانیزمهای ایزولاسیون بعد از جفت گیری (post-mating isolating mechanisms) موجبات گونه ئی شدن را فراهم می آورند،این سازواره ها عبارتند از:

1-   ناسازگاری گامتیک، بدین معنی که اسپرم یک گونه قادر به باروری و لقاح گونه دیگر نیست، در چنین حالتی حتی اگر اسپرم گونه نیز در داخل کانال گونه ماده وارد شود، قادربه بارور کردن تخمک ها نیست.

بخاطر اینکه ممکن است مایعات موجود (fluids) در حفره و کانال تولید مثل ماده ،اسپرم گونه های دیگر را تضعیف کرده و یا بطور کلی از بین ببرند.

در گیاهان نیز این وضعیت صادق است، ناسازگاری شیمیائی ممکن است جرمیناسیون (Germination) گرده را، از یک گونه که روی برآمدگی  استیگمای (ساختار در برگرفتن و بغل کردن گرده) گل، گونه های دیگر می نشیند را دچار اختلال کرده و از لقاح جلوگیری بعمل آورد.

2-   هیبرید ناموفق و ناکارا(دورگه معیوب) این وضعیت زمانی اتفاق می افتد که فرزندان دورگه ضعیف و معیوب و ناکارآمد به بار می آیند.

بعبارت بهتر فرزندان بدنیا آمده بدلیل ساختار نامناسب نژادی عاجز از تولید مثل مناسب هستند.

بدین ترتیب اگر باروری و لقاح در این گونه،  ناموفق صورت پذیرد، نتیجه موجود دورگه ایست (هیبرید) که ضعیف و حتی قادر به زنده ماندن نخواهد بود.

این وضعیت از نظر بیولوژیکی دورگه های عاجز از فرزند آوری (hybrid inviability)  نام دارند.

 

3-   هیبرید های عقیم (infertile hybrids)، (غیر بارور)

اگر فرزندان یک گونه دو رگه (هیبرید) قادر به تولید اسپرم و تخمک نرمال نباشند، در چنین حالتی آنها عقیم تلقی می شوند.

اغلب هیبریدهای حیوانی، مانند قاطر (mule) که در نتیجه جفت گیری بین اسب و خر بوجود می آید، نوزادان بوجود آمده عقیم هستند و یا جفت گیری بین یک شیر نر با یک ببر ماده، نوزاد بوجود آمده نیز عقیم خواهد بود.

بهرترتیب عقیم بودن دورگه، هیبریدها را از به حرکت در آوردن مواد ژنتیک(DNA) به طرف فرزندان، باز (ممانعت) می دارد.

دلیل معمولی این امر، در واقع نقصان کروموزمها برای جفت شدن مناسب، در زمان تقسیم سلولی میوزی (meiosis) است.

لذا، در چنین حالتی تخمک ها و اسپرم ها، هرگز توسعه پیدا نکرده و رشد نمی کنند. در گیاهان فرآیند عقیم بودن نیز صادق است.

اساساً گیاهانی که توسط فرآیندی چندگانه (poly ploidy) گونه ای شده اند، هر نوزادی که با جفت گیری بین گونه های والدین تضاعف کروموزمی و گونه دختر چهار کروموزمی تولید شود، در واقع گیاهی خواهد بود که سه کروموزمی و در نتیجه عقیم (sterile) است.

شکل ذیل گونه ئی به واسطه poly ploidy را نشان میدهد:

 

اینکه تبدیل  به گونه شدن(speciation) موجودات حیوانی و گیاهی، هر چند وقت یکبار صورت می پذیرد نیز مسئله ئی  قابل تامل است.

واقعیت این است که گونه ای شدن ناگهانی و لحظه ائی موجودات از طریق حوادث جهش زای بزرگ و منفرد، احتمالاً نادر (RARE) باشد. این وضعیت اختصاصاً در حیوانات صادق تر است.

حقیقت دیگر اینکه گونه ای شدن حیوانات و گیاهان در دورانهای مختلف زمین شناسی بنحو قابل ملاحظه ای متفاوت است.

بدین معنی که تهاجم و تعرض و یا اشغال کردن سکونت گاههای عاری از سکنه حیوانی و گیاهی یا توسعه ابر تطابق های بنیادین(development of fundamentally superior adaptations) ممکن است به نحو فرآینده و فوق العاده ائی

گونه ای شدن موجودات را تسریع نماید. فرآیندی که پرتوش سازگار(adaptive radiation) نام دارد.

به سبب فرآیند فوق ، جوامع گونه های منفرد به سکونت گاههای جدید و متنوع حمله کرده و در عکس العمل با فشارهای محیط زیستی متفاوت (در سکونت گاههای مربوطه)، تکامل پیدا می کنند.

 مکانیزمadaptive radiation بارها در گروه های فراوانی از موجودات، اتفاق افتاده است.

پرتوش سازگار یا بعبارت بهتر رادیسیون تطابقی، یعنی تکامل سریع و تطابق یافته موجود به مثابه تشعشع، عمدتاً در نتیجه دو علت بوجود آمده است:

1-   یک گونه ممکن است سکونت گاههای اشغال نشده متنوع  و عریضی را اشغال کند.

 بعنوان مثال: اجتماع(کلونی) اجداد پرندگان داروین در جزایر گالاپاگوس و یا پستانداران مارسوپیال (کانگارو) در استرالیا، بدون هیچ گونه رقیبی بجز چند عضو از گونه های خودشان، در سکونت گاههای مورد اشاره وجود نداشت و بدین ترتیب تمام سکونت گاههای موجود و همه منابع غذائی در دست رس، بسرعت توسط گونه های جدید که از مهاجمان اصلی تکامل یافتند، بترتیب اشغال گردیده و به مصرف رسید.

و نهایتاً اینکه سکونت گاههای عاری از سکنه حیوانی و گیاهی که ناشی از انقراض وسیع و پردامنه گونه ها می باشند، ممکن است به واسطه شهاب سنگ ها منقرض شده باشند.

لذا در چنین شرایطی بیشتر رقابت کننده گان بالقوه بواسطه اثرات شهاب سنگ به زندگی خود پایان داده و بازماندگان ناکام تغییر موضع بیولوژیکی میدهند و به اصطلاح علمی  گونه ائی (speciate) می شوند.

این گونه ، گونه ئی شدن   اساسا  فراوان و سریع السیر بوده و بسرعت ، مکانهای خالی از سکنه را پر می کنند.

این پرتوافکنی تطبیقی گونه ها نیز می تواند در صورت توسعه تطابق های برتر با محیط زیست رخ دهد و بدین طریق آنها را قادر سازد تا  گونه های کمتر تطابق یافته را از گردونه زندگی خارج کنند.

این چنین تطابقات فی الفور و سریع السیری در طول تاریخ تکاملی موجودات بنحو بسیار آشکاری به وقوع پیوسته است.

برای مثال: در حدود 2.5 میلیون سال پیش تنگه (باریکه) پاناما بالاتر از سطح دریا قرار گرفت و به واسطه این عمل، یک دالان خشکی (land bridge) بین شمال و جنوب امریکا بوجود آمد.

بعد از اینکه قاره های جدا شده قبلی مجدداً وصل گردیدند، گونه های جانوری پستانداران فراوانی که در نتیجه این ایزولاسیون (Isolation)، در هر قاره بوجود آمده بود، قادر گشتند که با هم مخلوط (Mix) شوند.

لذا، یک جابجائی وسیع حیوانی از شمال به جنوب و از جنوب به شمال آمریکا بوجود آمد، در نتیجه این جابجائی ،رقابت های بسیار گسترده ائی در جهت دست یابی به منابع محیط زیست نیز صورت گرفت.

طبیعتاً جانورانی که از قدرت تطبیق پذیری بالاتری برخوردار بودند، گونه های پست تر را از رده خارج کردند، و بنا بر این امر مجموعه ئی از تطابق های تسریع یافته در گونه های موجود آن دیار (شمال آمریکا) ، آنها را قادر ساخت تا  به نحو کاراتر، شایسته تر و موثرتری از منابع در اختیار، بهره برداری کنند و این مزیت نسبت به گونه های جنوب آمریکا، باعث گردید  تا شمالی ها بعنوان گونه پرتوش سازگار  (adaptive radiation) معرفی گردند و بلحاظ  علمی و زیست منظر درخشش انطباقی صورت گرفت.

واقعیت دیگری که باید مد نظر قرار گیرد، این است که سوابق فسیلی در خصوص زمان تکامل  قدری متهم است.

البته علی رغم اینکه بیولوژیستها باتفاق در خصوص مکانیزمهای گونه ئی شدن (speciation) هم نظر هستند، ولی مباحثی در خصوص زمان  گونه ئی شدن در طول تاریخ تکاملی انواع هنوز هم وجود دارد.

در تفسیر سوابق و شواهد فسیلی مربوط به رده های مختلف حیوانی و گیاهی، اگر فسیلهای شناخته شده فعلی را بر اساس تقویم زمانی چینش نمائیم، شواهدی از تداوم و تغییر تدریجی از یک گونه به گونه دیگری از موجودات را نمی بینیم و این موضوع بر خلاف نظریه تکامل تدریجی انواع که داروین طراح آن بود، می باشد.

در عوض، در تکامل گروههای موجودات مخصوصاً حیوانی، مشاهده می شود که یک سری جهش ها (Jumps) از یک مرحله از تکامل گروهها به مرحله بعدی وجود دارد.

البته از زمان داروین تا بحال، بحث هائی در خصوص جهش ناگهانی گونه ها و اینکه سوابق فسیلی دقیق نیست وجود دارد.

بخاطر اینکه، هنگامیکه یک موجود زنده می میرد، شانس فسیل شدن آن بسیار ضعیف است. برای اینکه یک موجود فسیل شود، باید همه شرایط لازم برای فسیلی شدن fossilizationفراهم آید.

در صورتیکه در اغلب اوقات این گونه نیست، لذا با توجه به مباحث فوق شانس اینکه یک موجود فسیل مخصوص توسط انسان پیدا شود بسیار اندک است.

لذا، دانشمندان پیشنهاد کرده اند که حلقه های تکاملی مفقوده ائی missing links وجود دارد و لذا بدرستی نمی توان در خصوص چگونگی تکامل گونه ها نظر داد.

از طرف دیگر اغلب دانشمندان فسیل شناسی براین باورند که شکاف هائی  در تاریخ تکاملی گونه ها وجود دارد و شواهد فسیلی

پدیده های جدید تری را از تاریخ تکاملی گونه ها ، آشکار کرده اند.

دانشمندان می گویند، جابجائی های تکاملی اصلی که در ساختار فیزیکی گونه ها رخ داده است از آهنگ ،پایداری برخوردار نبوده است، در عوض یک سلسله انفجارات بیولوژیکی کوتاه مدت باعث بروز گونه های جدید ، با فواصل زمانی چند میلیون  ساله و در دورانهای مختلف زمین شناسی اتفاق افتاده است.

بدین گونه بود که دو دانشمند بنامهای الدرج (Eldredge) و گولد تفسیر شواهد فسیلی را به شرح ذیل مطرح کردند.

آنها گفتند که گونه زائی یا گونه ای شدن مسئول انفجار(بوجود آمدن سریع) یا تغییرات ساختاری انفجار گونه بوده است.

آنها با این توصیف، تئوری تعادل منقطع(punctuate equilibrum theory) را پایه گذاری کردند.

بر اساس این تئوری تغییرات صفات و خصوصیات فیزیکی بصورت انفجاری (punctuated) در بین فواصل زمانی پایدار و ایستا (equilibrum) بوجود آمده است.

بدین معنی که نسل های بوجود آمده بلافاصله بعد از حوادث گونه زائی تمایل به رفتن به سمت تغییر ساختاری در طی دورانهای پایدار طولانی را کسب کرده اند و اساساً اشکال جدیدی که بصورت ناگهانی در شواهد و سوابق فسیلی یافت می شوند، در واقع گونه های جدید هستند.  اشکالی که ناپدید می شوند گونه هائی بوده اند که توسط گونه های جایگزین شده اند.

شکل ذیل گویای این حقیقت است:

 

برای درک بهتر مفهوم تعادل منقطع توضیحات ذیل ضروری است:

1-   تئوری تعادل منقطع  بدین معنی نیست که گونه ائی ناگهانی و به یک باره اتفاق افتاده باشد و یا فرزندانیکه از والدین شان بوجود آمده اند متفاوت باشند، و تشکیل گونه جدید بدهند.

بلکه بدین معنی است که انفجارات ناگهانی تغییرات تکاملی که در شواهد فسیلی پیدا شده اند، فقط در مفهوم دوران زمین شناختی، ناگهانی تلقی می شوند.

بعنوان مثال: تغییری که 50000 سال زمان ببرد،و در آن هزاران نسل از هر نوع موجود ظاهر گردند، این تغییر در ادبیات شواهد و سوابق فسیلی ناگهانی تلقی میشود.

بدلیل اینکه روشهای تعیین سن فسیل ها تفاوت های کوچک تر از 50000 سال را تجزیه و تحلیل نمی کنند.

2-   تئوری تعادل منقطع، مکانیزمهای پذیرفته  ی گونه ای شدن موجودات را مدنظر قرار نمی دهد و نمی گوید که چگونه گونه ها بوجود می آیند.

بلکه این تئوری به توزیع حوادث گونه زائی در طول دورانهای تکاملی پرداخته و ارتباط تنگاتنگی با سرعت تغییرات فیزیکی گونه ها، دقیقاً بعد از اینکه حوادث بوجود آیند، دارد.

این تئوری بنحو ویژه ائی حالت تکاملی یک گونه را با پیش فرض اینکه الگوی تغییرات ظاهری از یک نسل به نسل دیگر کم است، فرضیه سازی می کنند و آن اینکه این پایداری و تعادل برای مدت های طولانی در یک گونه وجود دارد.

خلاصه اینکه دانشمندان در خصوص اینکه تکامل گونه ها وجود داشته است، شک ندارند و همه تئوریها اعم از تئوری تعادل منقطع و تحول تدریجی انواع و سایر تئوریهای تکامل، بر این نظرند که از زمان آغاز حیات تکامل همواره وجود داشته است. این وضعیت در حال و آینده ادامه نیز خواهد داشت. 

تنها بحثی که باقی می ماند، مربوط به اهمیت نسبی مکانیزمهای مختلف تغییرات تکاملی در تاریخ حیات روی کره زمین ، آهنگ حرکت تغییرات و اینکه چه نیروهائی در شکل دادن تکامل گونه های ویژه از اهمیت بالائی برخوردارهستند،میباشد.

در ضمن ما بطور مداوم می بینیم که جوامع کوچک تغییرات ژنتیکی گسترده ائی را تجربه می کنند، سکونت گاههای گونه های مختلف در حال تغییر است و یا اینکه از بین می روند و یا شاید هم در کهکشانی که ما زندگی می کنیم شهاب سنگ دیگری بر سیاره ما برخورد کرده و بطور کلی راه ما را عوض کند.

بدین ترتیب ملاحظه می شود که تکامل ادامه دارد، تولید، نسل به نسل شدن و هزاران نوع بی پایان دیگر از پدیده های حیات ،زندگی را در سیاره زمین زیبا می سازند.

البته پایان شکوهمند حیات در سیاره زمین بدلیل تغییرات مکرر پدیده ها،از نظرعلوم تجربی تا اندازه ئی نامعلوم است!!!!!!!.

و اما داستان تکامل انسان:

واقعیت این است که همه آدمها دوست دارند  بدانند، اجداد آنها چگونه و کی پا به عرصه حیات گذاشته اند و به عبارتی علاقمند دانستن منشاء خود و فرآیند تکامل هستند.

اینکه چه شرایطی منجر به تکامل سخت افزاری (فیزیکی) و نرم افزاری(اندیشه) مغز انسان گردید و به عبارت بهتر چگونه این ماشین تفکر انسانی (human thinking machine) در طول زمان تکمیل تر و کاملتر گردید. مسئله ایست که نیاز به بررسیهای فراوان دارد.

بهر ترتیب این وسواس دائمی انسان در مورد چگونگی تکامل مغز خود، علی رغم شواهد فسیلی سطحی باعث گردیده است که همواره در خصوص اصالت این ماجرا، همواره تامل و تفکر نماید.

بنابراین امر، ما در این نوشتار کوتاه سعی خواهیم کرد با استفاده از مجموعه ئی از داده ها، کدهای ژنتیکی و شواهد ناقص فسیلی، اطلاعاتی هر چند ناکافی، در خصوص ماجرای پر سر و صدای تکامل انسان در عرصه حیات بیان نمائیم.

1-  تکامل پستانداران نخستین(اولیه ها)،حکایت از دست و بازوهای قوی،طویل و چنگ زننده، قدرت دید بالا وفوق العاده از طریق دو چشم ومهم تراز همه البته  مغز بزرگ ،دارد. ارتباط مستحکمی بین پیشرفت فیزیکی اولیه ها (پستانداران نخستین)با سه عامل فوق وجود دارد.

در حقیقت فسیل های مربوط به جانوران پستانداران نخستین یعنی لمورها، میمونها، شامپانزه ها و انسانها در مقایسه با سایر حیوانات پستاندار، نسبتاً نادر و بسیار کم است.

با این حال شواهد فسیلی مربوط به اولیه ها به اندازه کافی وجود دارد که نشان دهد، محتمل ترین اجداد جانوران نخستین (اولیه ها) پستانداران کوچکی به اندازه موش بودند که بینی درازی نیز داشتند و از حشرات تغذیه می کردند(insect eating) ، فسیل های این جانوران در صخره هائی که در حدود 80 میلیون سال قدمت دارد، پیدا شده است.

این جانوران کوچک، (shrews) احتمالاً حیوانات فرز و چابکی بودند که شبها عمدتاً به گشت گذار می پرداختند (nocturnal)، و روی درختان جنگل زندگی می کردند، خیلی کوچک بودند و از نخستین های مدرن، نهیف تر بنظر می رسیدند.

در طول 50 میلیون سال بعد، اولاد و نوادگان (descendants) شریوها تکامل پیدا کردند و تقریباً شبیه تارسی یرها، لمورها و میمونهای امروزی (کنونی) بودند.

شکل ذیل نخستین های معرف را نشان می دهد.


احتمالاً نخستین های اولیه از میوه و برگ درختان تغذیه می کردند و برای اینکه روی درختها زتدگی کنند، چندین مکانیزم تطابقی (adaptation) را گسترش دادند.

امروزه هم نخستین های کنونی زیادی هستند که هنوز روش زندگی کردن روی درختان را همانند اجدادشان، یعنی شریوها (shrews) تجربه می کنند.

بعضی از گونه های نخستین فعلی، شب رو بوده ولی گونه های زیاد دیگری هم هستند که شب و روز فعال می باشند.

واقعیت این است که برخوداری از دستانی چنگ زننده و نگه دارنده به نخستین های اولیه اجازه داد که با مهارت دست، قدرتمند شده و بخوبی بر پدیده های اطراف مسلط گردند.

بدین دلیل بود که پستانداران کوچک اولیه زندگی کننده روی درختان بلحاظ پروسه های تکاملی، از قبیل چنگک های دست مانندی را برای نگه داشتن خود روی شاخه های کوچک درختان، توسعه داده بودند.

فلذا، نخستین ها چنگالهای اولیه را بطرز بی سابقه ائی پالایش و توسعه دادند.

در این گیر دار هیجان انگیز فیزیکی و فیزیولوژیکی، همراه با مقابله بی امان با فشارهای محیط زیستی، اغلب نخستین ها با توسعه و تکامل فیزیکال، بزرگتر و بزرگتر شدند و بدین ترتیب خیلی خیلی بزرگتر از اجداد اولیه خود یعنی شریوها، نمایان گردیدند. البته این فرآیند ،دراز مدت، تکاملی و در عین تدریجی بود.

 بدین ترتیب فقط بازوان بلند و انگشتان قلاب مانند آنها می توانست آویزان شدن آنها را بر شاخه های درختان میسر سازد.

شاخه تکاملی که نخستین ها را از نقطه نظر فیزیکی و ساختاری  به انسان (human) تبدیل کرد، در واقع تکامل و به قدرت رسیدن دستانی بود که انسان را قادر می ساخت با دست های خود کارهای ظریف فراوانی انجام دهد و مهارت ساخت اشیاء کوچک توسط دست از جمله ظرافت هائی بود که انسانهای میمون نمای اولیه و نخستین، از آن برخوردار بودند.

بعدها و در طول دورانهای پیچیده و پر پیچ و خم تکاملی،البته انسانها توانستند  با تکمیل ظرفیت مغز خود و به مدد اندیشه بر سنگها ،کنده کاری کنند و سپس بتدریج طرز نوشتن را آموختند و به همین ترتیب قادر گشتند که اعمال قدرتمندی را در ارتباط با سامان دادن زندگی خود، با بهره گرفتن از دستان آویزان شونده بر درختان و صد البته راه اندازی قوه تحلیل پدیده ها برمحیط زیست مسلط شوند.

   2-دید مستقیم با دو چشم، قدرت قضاوت درست در مورد دوری و نزدیکی اشیاء را برای پستانداران نخستین نیز فراهم ساخت.

در حقیقت یکی از تطابق های اولیه پستانداران نخستین داشتن چشمان بزرگ و رو به جلو بوده است.

آنها با این این مزیت می توانستند براحتی از شاخه ای به شاخه دیگر بپرند ودر صورت عدم برخورداری از محاسن  دو چشم مستقیم و تیز بین، پریدن از  روی یک شاخه به شاخه دیگر که مستلزم قضاوت صحیح است، با مشکلات فراوانی مواجه می گردید، ودر چنین حالتی نخستین حیوان نمی توانست براحتی مسافت پرش را، قضاوت نماید، 

لذا، امکان دید دقیق و قضاوت در خصوص پرش از مکانی به مکان دیگر در روی درختان، فقط با دید دو چشمی و مستقیم میسر گشته است و بدین ترتیب پستانداران قابلیت دید وسیع و سریع نخستین ها  را نسبت به سایر گونه های دیگر برتری داده است.

تطابق دیگری که پستانداران نخستین اولیه را قادر ساخت اشیاء را همانگونه که هستند ببیند در

واقع قدرت دید رنگی(color vision) بود، نخستین ها به واسطه دید مهندسی شده توانستند اشیاء را بر اساس طول موج نوری که اشیاء منعکس، ساطع و انتقال می دهند،را درک کرده و رویت نماید.

بعبارت دیگر  قدرت تشخیص رنگ در نخستین ها مزیتی تکاملی بود که آنها را از دیگر جانوران متمایز ساخت .

ولی نخستین های کنونی از قدرت دید بسیار بالاتری  برخوردارند، آنها می توانند همانند انسانها رنگها را تشخیص داده و بخوبی فواصل را حدس بزنند.

بطور کلی، می توان اینگونه نتیجه گرفت که نخستین های اولیه هم همانند فرزندان امروزی خود بخوبی می دیدند واز قدرت دید بالائی برای تشخیص فاصله ها برخوردار بودند.

نخستین های فراوانی هستند که از میوه تغذیه می کنند و قدرت دید بسیار عالی، آنها را در تشخیص میوه های رسیده در میان انبوه گیاهان سبز، کمک می کند.

3-   مغز بزرگ (large brain) و پیش رفته به نخستین ها کمک کرد که هماهنگی کامل و شاملی را بین دست و چشم ایجاد کرده و بدین ترتیب عکس العمل های پیچیده اجتماعی تسهیل نمایند.

واقعیت این است که پستانداران نخستین نسبت به اندازه و سایز بدنشان و نیز نسبت به اغلب جانوران دیگر، مغز بسیار بزرگتری داشتند.

حقیقت دیگری که مطرح است این است که ما واقعاً نمی دانیم که چه چیزهای محیط زیستی باعث گردید که مغز نخستین ها، بدین صورت بزرگ گردد؟

البته این مسئله منطقی بنظر می رسد که باید هماهنگی های برنامه ریزی شده و دقیقی بین کنترل و کوئوردیناسیون دید مستقیم با دو چشم و رویت اشیاء با طول موج های نوری که ساطع می کنند و نیز حرکت سریع در روی درختان، وجود داشته باشد و هماهنگی

میسر نمی شود مگر بواسطه وجود، مرکزی بزرگ و هماهنگ کننده که بتوان فرمانهای لازم را به موقع صادر نمایند، این مرکز در واقع همانند مغز (Brain) است.

 

بدین ترتیب حرکات ماهرانه دستها، با افزایش اندازه مغز فزونی یافت و اجداد اولیه انسانی توانستند، گامهای بلند تکاملی را بتدریج با برخورداری از افزایش ظرفیت مغز، طی نمایند.

اغلب نخستین ها از سیستم های زندگی اجتماعی نسبتاً مناسبی نیز برخوردار بوده اند و این مسئله نشان می دهد که آنها، برای تکمیل این پازل، نیازمند هوش بسیار بالائی(very high intelligence)  نیز باشند.

لذا، اگر بپذیریم که اجتماعی بودن قدرت حیات و تولید مثل را بالا می برد ، در چنین حالتی نیز باید قبول کنیم که فشارهای محیط زیستی، منجر به تکامل مغزهای بزرگتر نیز می شود .

حیوانات انسان نما (Hominids) از پستانداران نخستینی بنام دریوپیتسین ها(Dryopithecines) مشتق شده و تکامل یافته اند.

در حدود بین بیست الی سی میلیون سال پیش، در جنگل های حاره ائی مرطوب (گرمسیری مرطوب) آفریقا یک گروه از مهره داران نخستین (اولیه ها) بنام دریوپیتسین ها(Dryopithecines)، از شاخه میمونها منشعب گشتند.

 به نظر می رسد که دریوپیتسین ها (Dryopithecines)، اجداد انسانها و پونگیدها (pongids) یعنی شامپانزه ها باشند.

در حدود 18 میلیون سال پیش اقلیم جهانی یک سرمای بسیار شدیدی را تجربه کرد و در نتیجه این سرمایش جهانی، بخش وسیعی از جنگل های پهناور کره زمین چروکیده و منقبض شد و نهایتاً درخت زارها (woodlands) به جزیرهای جدا از هم شده ائی تبدیل شدند که تعاقب این عمل، علف زارهای وسیعی  نیز شکل گرفت.

بدین ترتیب تنوع سکونت گاه و از هم جدا گشتن جوامع کوچک مهره داران( پستاندار نخستین) منجر به تنوع دریوپیتسین ها (Dryopithecines) گردید.

در همان گیرودار انشعاب یکی از این نخستین ها، موجبات پیدایش انسان نماهای بعدی یعنی پونگیدها (the great apes) را فراهم آورد.

4-   اولین انسان نماها راست قامت بوده و می توانستند روی دو پا حرکت کنند.

اعتقاد دانشمندان تکامل بر این است که انسانها در زمانی بین 5 تا 8 میلیون سال پیش از اصل و نسب میمونی انسان نما بنام بوزینه، انشقاق یافته اند.

ولی شواهد مستقیمی برای این انتقال از میمون به انسان حتی شواهد و سوابق فسیلی، وجود ندارد.

در واقع اولین رد پای اجداد انسان البته به اعتقاد فسیل شناسان، در صخره های 4.4 میلیون سال قدمت در اتیوپی (Ethiopia) پیدا شده است.

 کنده کاریها و کاوش هائی که قطعه و تکه هائی از انسان اردیپیتکس رامیدس (aridipithecus ramidus) را نشان می دهد در منطقه ئی از کشور فوق بدست آمده است.

 حیوان فوق یک انسان نمای واضح و شفاف بود و از نظر اعضاء و جوارح و بطور کلی خصوصیات آناتومیک ، بسیار شبیه انسان مینمود و نسبت به گروه های قبلی انسانها واضح تر بود.

ولی این قدیمی ترین عضو گروه خانواده انسان، از مینای دندان نازکی برخوردار بوده و استخوانهای بازوهایش ضخیم بود. شفاف تر بگویم بازوهای آن خیلی، شبیه  به بازوهای میمونها بود.

بدین ترتیب اردیپیتکس (aridipithecus) نزدیک ترین حیوان انسان نمائی است که از میمونهای بزرگ مشتق شده است.

فسیل شناسان فقط از چند استخوان و دندان، اردیپیتکس (aridipithecus) را شناسائی کرده اند، ولی واقعیت امر این است که  حدود 4 میلیون سال پیش ، شواهد بیشتری از ظهور انسان کشف گردید.

بعنوان مثال: رده (genus) آسترالوپیتکوس (australopithecus) درحدود چهار میلیون سال پیش در افریقای جنوبی کشف گردید.

بر اساس شواهد فسیلی مغز گونه های مختلف آسترالوپیتکوس (australopithecus)، نسبتاً بزرگ ولی در مقایسه با مغز انسانهای امروزی کوچک تر بودند.

پاهای آنها نیز کوتاهتر از ما بود، مفاصل زانوی آنها به آنها این اجازه را می داد که بتوانند پاهای خود را بصورت کامل راست نگه دارند و این مهم این امکان را برای آنها فراهم می ساخت که بتوانند براحتی روی دو پا ایستاده و راه بروند.                          (upright two legged locomotion)

ردپاهای (footprints) تقریباً چهار میلیون ساله که توسط انسان شناسی بنام خانم ماری لیکی (Mary leaky) در کشور تانزانیا کشف گردید.، نشان می دهد که حتی قدیمی ترین انسانهای میمون نمای استرالوپیتسین، حداقل می توانستند برای مدت کوتاهی، راست قامت، قدم بزنند.

حالت و وضعیت راست قامت بودن، یکی از خصوصیات فوق العاده مهم و حیاتی برای گونه های انسانی است ، درچنین حالتی، دستها کاملاً آزاد شده و برای انجام فعالیت های مهمتری از آنها استفاده می شود.

انسان گونه های بعدی قادر بودند، اسلحه حمل کرده، ابزار و آلات را با مهارت دست بسازند و نهایتاً با مهارت های تدریجی که کسب کردند قادر گشتند انقلابات عظیم فرهنگی راه انداخته و بدین طریق تمدن سازی کنند.

البته این امور مهم را انسانهای مدرنی همچون ساپینزها به انجام رساندند.

 بدین ترتیب هوموساپینزها (homo sapiens)انسانهای نخستین پیش رفته تری بودند که از قدرت ابزار سازی برخوردار بودند.

اینکه چه فشارهای محیط زیستی باعث راست قامت شدن و در واقع تکامل روی دو پا راه رفتن (bipedalism) انها گردید، موضوعی است که نیاز به تفکر و تعمق بیشتری دارد.

حقیقت این است که هیچ کس نمی داند ، دقیقاً چه مکانیزمهائی باعث این جهش های به سمت انسان شدن، گردیده است.

ولی یک فیزیولوژیست بریتانیائی می گوید، اجداد انسان، راست قامت راه رفتن را برای این انتخاب کرده اند که بتوانند از تابش وحشتناک خورشید، خود را در امان نگه دارند.(Peter Wheeler)

او (Peter Wheeler)با مدل سازی های که انجام داد نتیجه گرفت که روی دست و پا راه رفتن، باعث می گردد که تابش خورشید 60 درصد بیشتر از راست قامت رفتن، بر بدن بتابد  و این مسئله از نظر او، باعث گردید که انسانهای میمون نما، راست قامت رفتن را تجربه وانتخاب کنند.

بعلاوه ، منطقاً هم چهار دست و پا راه رفتن محدودیت هائی در همه جهات زندگی روزانه مخصوصاً تهیه غذا فراهم می اورد،لذا

هومو ساپینزها مجبور بودند که وضعیت فیزیکی خود را اصلاح کنند.

قدیمی ترین گونه های آسترالوپیتسین (australopithecine) که بواسطه فسیل دندان، تکه های از جمجمه و استخوانهای بازو، شناسائی شده اند، قدمت تاریخی 3.9 تا 4.1 میلیون ساله داشته و در بستر دریاچه ای در کنیا، یافت شده اند.

البته با ایزوتوپ های رادیواکتیو، قدمت آنها مشخص شده است، معروف ترین آنها، آسترالوپیتکوس آنامنسیس (australopithecus anamensis) وآسترالوپیتکوس آفرنسیس(Aaustralropithecus afarensis)هستند. فسیل های فوق در اتیوپی، دریاچه آنام و منطقه آفار(Afar) اتیوپی یافت شده اند.

دومین و البته قدیمی ترین انسانها، آسترالوپیتکوس آفرنسیس(australopithecus afarensis) بود که در سال 1974 در منطقه آفار(Afar) اتیوپی کشف گردید. قد  آسترالوپیتکوس آفرنسیس(australopithecus afarensis) تقریباً 35 فوت و نام او لوسی (lucy)بود. قدمت آنهم به 3.9 میلیون سال پیش بر می گردد.

این انسان نخستین در واقع خانم لوسی (A.afarensis) بود که بصورتی آشکارا، حداقل به شکل متمایز تبدیل گردید، یعنی دو شاخه شد.

یک شاخه دیگرکه حیوانات انسان نمای کوچکی بودند ، تقریباً همه چیز می خورند (omnivorous)، نام این گونه ،آسترالوپیتکوس آفرنسیس(australopithecus afarensis) بود.

این جانوران تقریباً شبیه  A.afarensis بودند و شاخه دیگری که میمونهای انسان نمای بزرگی بودند ، علف خوار (herbivorous) بوده و شامل A.robastus و A.boisei  میگردیدند .

تمام گونه های انسانهای آسترالوپیتکوس 1.2 میلیون سال پیش منقرض شدند.

ولی یکی از آنها احتمالاً  یا A.afarensis  ویا A.afrieanus به شاخه  جدیدی تبدیل شدند و رده هومو(Homo) را بوجود آوردند.

بدین ترتیب درخت خانواده انسانها تکمیل گردید و با آمدن Homo اوضاع بکلی تغییر کرد و این موضوع بخودی خود، داستان مفصلی دارد که از حوصله این بحث خارج است.

بطور کلی، طایفه انسانها به اندازه کافی نظیر انسانهای مدرن امروزی بودند که بشود آنها را در رده انسان (Homo) قرار داد.

البته Homoها از نظر فیزیکی بسیار همسان با انسان بودند، فسیل های آنها اولین بار در افریقا کشف گردید.

تقریباً 2.5 میلیون سال پیش از اجداد اولیه خود یعنی australopithecnes منشعب گشتند.

فسیل اولین انسان افریقائی دارای دو گونه بنام های Homo rudolfensis   و Homo habilis  بودند.

شکل ذیل درخت تکاملی انسان را نشان می دهد.


هر دو گونه فوق، جثه و مغزشان بزرگتر از australopithecnesها بود ولی بازوهای آنها نیز مثل اجدادشان یعنی australopithecnesها کوتاه مینمود.

در مقابل وضعیت فوق ،آناتومی اسکلتی H.ergaster گونه ائی که فسیل های آن برای اولین بار در دو میلیون سال پیش پدیدار گشت، بازوئی دارد که شبا هت های بیشتری را با (H.sapines) (انسانهای متفکر امروزی) نشان می دهد.

دیرینه شناسان (paleoanthropologists) بر این نظرند که، شاخه تکاملی ئی که نهایتاً منجر به انسانهای امروزی

(H.sapines) شده است ،در واقع از گونه H.ergasterمشتق گردیده است. بدین ترتیب  مغز، H.ergaster، بزرگتر از مغز کوچکترین انسان امروزی بوده است. (در حدود  cm3 1000)

 

صورت او، مثل صورت ما، انسانهای امروزی نبوده است، برآمدگی های آبروهایش بزرگتر از انسانهای امروزی بوده و انحناء ابرو بخشی از صورت را پوشانده است،مضافا اینکه چانه هم نداشته است.

شاخه دومی که  H.ergaster  پدیدار گشت در واقع H.heidelbergensis بود، این انسان اولیه بعد از اینکه از افریقا به اروپا مهاجرت کرد، انسانهای نئاندرتال را بوجود آورد و گونه نئاندرتال (H.neanderthatensis) مجدداً به افریقا برگشت،دیگر شاخه  از انسان هلیدلبرگ، یعنی با اصل و نسب هاید برگی (H.heidebergensis)،که پا به عرصه حیات گذاشت، کسی نبود جز هوموساپینز(H.sapienis)، بدین ترتیب انسانهای مدرن امروزی جملگی از خانواده ،دودمان و اصل و نسب، ساپینزی (sapiensian) هستند.

بنابراین وجه، تکامل  انسان همراه و همزمان با اختراع و ابداع ابزارهای تکنولوژی نیز بوده است.

چون اجداد انسان، برای بدست آوردن معاش خود و استفاده بهتر از دست ، چشم و مهمتر از همه مغز و به همراه فشارهای متعدد محیط زیستی، مجبور شدند، اختراعاتی نیز داشته باشند.

بدین ترتیب تکامل انسان ارتباط تنگاتنگی با توسعه ابزار و تکنولوژی دارد.

این نوع تکامل در واقع نشان و علامتی از رفتار انسانهای اولیه است. قدیمی ترین ابزارهای کشف شده، قدمتی 2.5 میلیون ساله داشته و متعلق به صخره های شرق افریقا است.

همزمان با ظهور اولیه شاخه مربوط به انسان(Homo)، هموهای اولیه فک دندانی داشتند که خیلی کوچکتر از فک اجدادشان

(یعنی australopithecines)بود .

 انسانهای همو، برای شکستن میوه های سخت، از سنگ استفاده می کردند.

 آنها برای استفاده بهتر از ابزار، ابتدا سنگها را برهم کوبیده و تکه های تیزی از آنها جدا می کردند و سپس با لبه های تیزی که درست می کردند، از آنها برای شکار حیوانات، شکستن میوه ها ، استفاده مینموند.

در طول چند صدهزار سال بعد، انسانهای اولیه، روش ساخت ابزار را بتدریج توسعه داده و توانستند از سنگ های سخت، ابزار تیز دو لبه بسازند.

انسان های ارگاستر (Homo ergaster) با توجه به ابزار و آلاتی که می ساختند .                      شکل ذیل:


می توانستند انواع جانوران را شکار کنند و احتمالاً گوشت هم می خوردند.

یعنی هم خودشان شکار می کردند و هم از بقایای ناشی شکار سایر حیوانات، استفاده می کردند.

ابزارهای دو وجهی و دو لبه، ساخته شده توسط گروهی  ازانسانهای هایدلبرجنسیس  حداقل 600 هزار سال پیش که به اروپا مهاجرت کردند، آورده شد.

نوادگان انسان نئاندرتال (Neanderthal) که از مهاجرین فوق بودند، بعداً ابزارآلات منتقل شده را توسعه داده و با طراحی های جدیدتری آنها را، پیشرفته تر کردند.

خلاصه اینکه اجداد انسان برای دست یابی به تکنولوژی، فکر می کردند و بر اساس افکار اولیه و ابتدائی خود، به ساخت ابزار و آلات مورد استفاده در زندگی روزانه می اندیشیدند.

انسانهای نئاندرتال(Neanderthal) مغز بزرگی داشتند و از آئین ها و مراسم تشریفاتی نیز برخوردار بودند.

اولین فسیل مربوط به این انسان، تقریباً با قدمتی قریب به150000هزار سال پیش کشف گردیده است و در حدود 70000 هزار سال پیش، این انسانها در سرتاسر اروپا و غرب آسیا پراکنده گشتند.

حدوداً 30000 هزار سال پیش انسانهای نئاندرتال(Neanderthal) کلاً منقرض شده و بدین ترتیب این گونه برای همیشه تاریخ زمین، در خاک دفن گردید.

واقعیت دیگری که مطرح است، این موضوع است که علی رغم تصور عمومی در خصوص بدن کشیده و شانه خمیده ی این انسان های غارها  (cavemen)  در واقع انسانهای نئاندرتال(H.Neanderthalen sis)، در جنبه های فراوانی بسیار شبیه به انسانهای امروزی بوده اند.

آنها ماهیچه ها و عضلات تنومند و بسیار قوی داشتند و کاملاً راست قامت حرکت می کردند.

 به اندازه کافی مهارت داشتند که از سنگ های خارا، انواع وسایل و تجهیزات مورد نیاز خود را بسازند.

مغز ( (brainآنها نیز بصورت میانگین قدری بزرگتر از مغز انسانهای فعلی بود.

اکثر فسیل های کشف در اروپا نشان می دهند که انسانهای نئاندرتال(Neanderthal)، جمجمه پهن و ابروهای پرپشت داشته اند ولی فسیل های پیدا شده در نواحی اطراف سواحل شرقی دریای مدیترانه کاملاً شبیه انسانهای زمان حال می باشند.

بقایای انسانهای نئاندرتال(Neanderthal) نشان می دهد که آنها بعضی از رفتارهای مدرن امروزی را هم داشته اند.

بعنوان مثال: آئین سوگواری برای مردگان خود بر پا می کردند و به نوعی به آنها احترام می گذاشتند.  شکل ذیل:


 

در گذشتگان خود را دفن می کردند و در اطراف آنها سنگ می چیدند و بعضاً گل می گذاشتند، غذا و چیزهای دیگر نیز در کنار مردگان خود قرار می دادند. حتی شواهدی وجود دارد که آنها نیز برای مردگان خود مراسم مذهبی داشتند.

تا همین اواخر اکثر محقیقین معتقد بودند که انسانهای نئاندرتال(Neanderthal) یک نوع قدیمی (archaic) از انسانهای فردگرائی امروزی (Homosapiens) بوده اند، ولی هم اکنون بطرز فزآینده ئی، روشن گشته است که انسانهای  نئاندرتال(H.Neanderthalensis) گونه ای مجزا بودنده اند .

درسال 1997 دقیقاً مشخص گردید که فرضیه متفاوت بودن انسانهای فوق، کاملاً درست است.

محققان برای اثبات درستی فرضیه فوق، DNA استخوان یک نئاندرتال با قدمت 30000 ساله را جدا نموده و آنالیز کردند.

در این آنالیز دانشمندان تسلسل نئوکلئوتید ژنهای نئاندرتال را تعیین نموده و آنرا با ژنهای یکسانی از تقریباً 100000 انسان متفاوت امروزی از قسمت مختلف جهان مقایسه کردند.

دانشمندان در این تحقیق  دریافتند که تسلسل ژنی  نئاندرتال کاملاً متفاوت از تسلسل ژنی انسان امروزی است و بدین ترتیب  نتیجه گرفتند که شاخه تکاملی ئی که منجر به بوجود آمدن انسانهای نئاندرتال شده است از شاخه انسانی، اجدادی بوده است که صدها هزاران سال قبل از ظهور انسانهای خردگرائی امروزی می زیسته اند. (Homo sapiens)

اساساً انسانهای امروزی ، 150000پیش سال پدیدار گشته اند، بدین معنی که در حدود 150000 سال قبل انسانهای امروزی و به عبارتی اجداد انسان بلحاظ  ساختار فیزیکی و کالبدی در افریقا پا به عرصه حیات گذاشتند.

این موضوع از سوابق فسیلی که از افریقا بدست آمده است، مشهود می باشد.

موقعیت مکانی این فسیل ها، این مهم را عیان می نماید که انسانهای هوشمند و خردمند امروزی (H.Sapiens) همگی از افریقا منشاء گرفته اند.

ولی بیشتر  دانش بشری در خصوص تاریخ اولیه خودش معمولاً از فسیل های انسانی یافت شده  است که از اروپا و شرق خاورمیانه بدست امده است که به کرومگنونها (Cro – Magnons) معروفند.

Cro به معنای پناهگاه صخره ائی و Magnon ایالتی در فرانسه است که بقایای انسانهای نخستین در آنجا یافت شده است.

این انسانها بدلایل نامعین در حفره ها و زیرزمین، در غارها و در سوراخهای تعبیه شده در دل زمین زندگی می کردند.

شاید هم از ترس سایر جانوران درنده این کار را می کردند و ممکن است نیز به واسطه فشارهای محیط زیستی و در امان ماندن از خطرات، به زیر زمین روی آورده باشند،  مکانیزم اصلی این پنهان زیستی بدرستی مشخص نشده است.

کرومگنونهایکه فسیل های با قدمت 90000 سال پیدا شده اند، عموماً دارای سرهای گنبدی شکل، ابروهای صاف و چانه های برجسته دارند،این وضعیت تقریبا شبیه انسانهای امروزین است.

ابزار آلات  کروها،  وسایل و تجهیزات دقیقی بود که تفاوت زیادی با ابزارو آلات سنگی که تا همین اواخر توسط انسان امروزی استفاده می شد، نداشت .

کرومگنونها بلحاظ رفتاری پیش رفته تر از نئاندرتالها بودند.

شاید قابل ملاحظه ترین پیشرفت کرومگنونها، هنرهای برجسته و عالی باشد که بر دیواره غارها کنده کاری کرده اند.

بعنوان مثال: شکل ذیل  رنگ آمیزی و کنده کاری مردمان کرومگنون را در غاری در فرانسه نشان می دهد.

 

هیچکس بدرستی نمی داند که چرا انسانهای کرومگنون این رنگ آمیزی را در غارها انجام داده اند ولی رنگ کاریها گواهی می دهند که افکارآنها کاملاً شبیه تفکرات انسانی  امروزی است .

انسانهای کرو همانند ما از ساحت های عالی انسانی برخوردار بوده اند،به نظر میرسد کرومگنونها ، تا قبل از اینکه نئاندرتاها منقرض شوند، حداقل برای مدت تقریباً 50000 سال با هم زندگی کرده باشند.

بعضی از محققان معتقد ند که انسانهای کرومگنون در سطح وسیعی با نئاندرتالها ازدواج کرده اند.

لذا، اینگونه بود که نئاندرتالها ضرورتاً جذب مسیر اصلی ژنتیکی انسان، گردیدند.

البته عده دیگری از دانشمندان با دیده فوق مخالفند، و می گویند شواهد فسیلی واکاوی DNA نشان می دهد که کرومگنونهائیکه با تاخیر و یا بعداً به سرزمین نئاندرتالها آمدهاند، براحتی به آنها حمله کرده و جایگزین نئاندرتالهای تطابق یافته، گردیدند.

البته هر دو فرضیه فوق، به خوبی توضیح نمی دهند که چگونه دو گونه  ی حیوانی در ساحت انسان (ساحت، محل ظهور مرتبه ای از وجود )، مناطق جغرافیائی یکسانی را برای مدت های طولانی اشغال کرده و به چه ترتیبی مدیریت شده اند؟!!!

ماندن  و پایداری دو گروه انسان شبیه به هم از نظر ساختاری و متمایز به لحاظ ژنتیکی، برای ده ها هزار سال، از نظر دورن تولید مثلی و رقابت مستقیم، ناسازگار به نظر می رسد.

شاید انسانهای مربوط به گونه های نئاندرتالنسیس (NeanderthalensisH.)  و هموساپینز(H.sapiens) در حقیقت گونه های بیولوژیکی متفاوتی بوده و قادر نبودند، به نحو موفقیت آمیزی با هم ازدواج کنند، ولی در عوض می توانستند در سکونت گاه ها و مناطق یکسان، با هم زندگی کنند.

حقیقت این است که افریقا ریشه درخت خانوادگی  انسان است، ولی انسان نماها (Homnids) در موقعیت های بیشماری از افریقا خارج شدند.

بعنوان مثال: انسانهای ارکتوس که راست قامت راه می رفتند(H.erectus) تقریباً دو میلیون سال پیش به بخش حاره ائی (گرمسیری) آسیا رسیدند و در انجا به نحو مطلوبی زندگی کردند که نهایتاً به واسطه ازدیاد نسل در سرتاسر آسیا، پراکنده گشتند.

به همین ترتیب انسان هایدلیرجنسیس (H.heidelbergensis) تقریباً 780000 سال پیش از افریقا به اروپا رسید.

کاملاً روشن و مشخص است که همو(Homo) (انسان) مسافت های بسیار طولانی را طی نموده است.

البته این مهاجرت، کوچ درونی بوده است و  انسانهای نخستین در داخل قلمرو وسیع و پهناور خود، از افریقا تا آسیا و اروپا، رفت و آمد داشتند.

 نقطه تاریکی که وجود دارد، مربوط به منشاء انسانهای هوشمند امروزی است. (origin of modern H.sapiens) است.

بر اساس یک فرضیه، هموساپینز ها(H.sapiens) در افریقا پدیدار گشتند و کمتر از 150000 سال پیش در زمین پراکنده شدند.

یعنی در خاور نزدیک، اروپا و آسیا سکنی گزیدند و بدین ترتیب جای همه انسانهای دیگر را اشغال کردند. شکل ذیل گویای این حقیقت است:


 تعدادی از باستان شناسان حوزه انسانی (paleoanthropolagists) اعتقاد دارند که جوامع مربوط به انسان امروزی  (H.sapiens) از انسان های راست قامتی هستند که در مناطق زیادی از کره زمین پراکنده بوده وبصورت همزمان تکامل پیدا کرده اند.

 بر اساس این فرضیه مهاجرتهای مداوم و ازدواج درون گروهی میان جوامع هموارکتوس (H.erectus) آنها را تبدیل به گونه ی (species) منفردی نمود که بتدریج (gradual) به انسان مدرن امروزی (H.sapiens) تکامل پیدا کرد. شکل ذیل:

       

البته مطالعات مولکولی گسترده و فراوانی که بصورت پیوسته در خصوص انسانهای امروزی (مدرن) انجام شده است، مدل و منشاء انسان از افریقا را تائید می کند.

ولی هر دو فرضیه فوق (out of Africa) و (migration) با شواهد و یافته های فسیلی سازگارند و بدین ترتیب سوال اصلی در خصوص منشاء انسان، همچنان پابرجا و بدون جواب مانده است.The question still remains unsettled

 

تکامل رفتار انسان موضوعی است که کاملاً بر اساس حدس و گمان استوار است.

واقعیت این است که بحث انگیز ترین موضوع در تکامل انسان است، مربوط به توسعه رفتار اوست.

انسان نئاندرتال بجز در موارد نادری مثل آئین های تدفین و انسان کرومگنون با رنگ آمیزی هائی که در غارها صورت داده میدادند، شواهد مستقیم ویگری از رفتار ما قبل تاریخی انها، وجود ندارد.

 ما نمی دانیم انسانهائی که قبل از  گونه نئاندرتال تکامل یافتنه اند، چگونه رفتاری داشته اند؟!

دانشمندان بیولوژی و انسان شناسان با توجه به شواهد فسیلی، چندین فرضیه را در مورد رفتار انسانهای ماقبل تاریخ و سایر حیوانات مطرح کرده اند.

شواهد فسیلی نشان می دهد که بزرگ شدن مغز انسان دو میلیون سال گذشته اتفاق افتاده است.

اینکه محاسن و مزایای داشتن مغزی به این بزرگی چه بوده است، جدی ترین بخشی است که اکثر دانشمندان مربوط به این حوزه را مشغول کرده است.

باستان شناسان حوزه انسانی (دیرینه شناسان) می گویند که بزرگ شدن مغز دقیقاً بخاطر انجام دو عمل بسیار مهم بوده است:

1-   بهبود بخشیدن به هماهنگی های مربوط به چشم و دست (چشمها و دستها).

2-   فراهم آوردن و تسهیل نمودن عکس العملهای اجتماعی پیچیده.

بعبارتی برقراری ارتباطات اجتماعی  موثر با هم نوعان خود.

به محض اینکه انسانهای اولیه،{ همانند آسترالوپیتکوس (Australopithecus) }از بالای درختان تنومند جنگلی پائین آمدند و در دشت های هموار و زمین های بی درخت (گرم دشت ها) مستقر گردیدند، در این زمان بود که  راست قامت راه رفتن را آغاز کردند.

بدین ترتیب، حرکت کردن روی دو پا به آنها اجازه داد تا ضمن راه رفتن، اشیاء را نیز با دستان خود حمل کنند.

فسیل های انسانهای میمون منظر نشان می دهد که استخوانهای مفاصل شانه های آنها به اندازه ائی قوی بوده است که می توانستند از قدرت پرتاب شدن بالائی برخوردار باشند و انگشت شصت آنها بقدری قوی بوده است  که در مقابل انگشتان یک دست مقاومت مینموده و خم نمیشده است.

این حالت (فوق) آنها را قادر می ساخت که براحتی اشیاء و پدیده های بدست آمده از طبیعت را با مهارت دست کاری کنند و ابزارآلات جدید بسازند.

این انسانهای اولیه احتمالاً از قدرت دید بالائی برخوردار بوده اند و می توانستند با دید دو چشم و مستقیم قضاوت درست و عمیقی در مورد رویت صحیح اشیاء داشته باشند.

بزرگ شدن مغز که در آسترالوپیتسین ها (Australopithecines) ایجاد شده است، حداقل به واسطه تلفیق سه عامل مهم بوده است.

1-   ورودی های مربوط به رویت و دید.

2-   کنترل دستها و آزاد شدن آنها به واسطه راست قامت شدن.

3-   مجموعه حرکات مربوط به بازوها که همگی باعث گردید، تا مغز آسترالوپیتسین ها، بزرگتر از حد معمول آنزمان گردد.

قبل از Australopithecines ها، هموارکتوس، هموارگاستر و شاید هموهبیلیس و همورودلفنسیس و تعداد زیادی دیگری از شامپانزه ها و میمونها، اجتماعی بودند.

 بنظر می رسد انسانهای بعدی نوع جدیدی از فعالیت های اجتماعی داشته اند که آنها را قادر ساخته است تا در شکار حیوانات و جستجوگری برای جمع آوری آذوقه همکاری و تشریک مساعی داشته باشند.

مخصوصاً جناب هموارکتوس (Homo erctus) خیلی  فعال بوده و معمولاً به شکار جانوران بزرگ و قوی هیکل می پرداخته است .

 او در دست یابی به نیاز فوق، از دوستان هم گونه ی خود، یاری می جسته است، یعنی تشریک مساعی قدرتمندی بین هموارکتوسها برقرار بوده است.

البته بعضی از فسیل شناسان حوزه انسانی اعتقاد دارند که پدیده انتخاب (selection)، باعث گردید که مغز انسانهای ارکتوس بزرگتر و قدرتمندتر گردد و این مهم نوعی تطابق بود (adaptation) که موفقیت در شکار دسته جمعی را باعث می گردید.

البته در طبیعت جانوران دیگری هم هستند که بصورت دسته جمعی شکار می کنند که از حوصله این بحث خارج است.   اجمالا درندگان یعنی شیرها و گرگها در این رده قرار دارند.

لازم به ذکر است که  تکامل فرهنگی انسانها هم اکنون بسیار سریع تر از تکامل بیولوژیکی است.

واقعیت این است که در هزاره اخیر،(از سال 2000)، تکامل بیولوژیکی انسانها به واسطه تکامل فرهنگی آنها، بسیار سریع تر رشد کرده  است.

رفتارهای کسب شده و آموزنده از نسل های قبلی که به نسل فعلی منتقل گردیده است و نیز تخمین دقیق اندازه و تعداد جمعیت بشری از زمانیکه این گونه حیوانی در ساحت انسان از افریقا منشاء گرفت.

 سه افزایش اصلی و ناگهانی رشد جمعیت بشر را آشکار می گردانند که هر افزایش به واسطه یک انقلاب تکنولوژیکی – فرهنگی حادث گشته است.

توسعه اشکال جدید تکنولوژی باعث افزایش موجودی منابع گشته و بدین وسیله پایداری حیات و زندگی انسان،نیز فراهم آمده است:

 

واقعیت این است که اولین انقلاب ،انقلاب توسعه ابزار و آلات بود که انسانهای اولیه آنرا آغاز کردند و تا ده هزار سال نیز تداوم داشت، البته در آن هنگامه کل جمعیت انسان در روی کره زمین  از5 میلیون نفر تجاوز نمیکرد.

  از آن زمان به بعد که تقریبا   8000 سال قدمت داشت، انسان، محصولات کشاورزی را رشد داد و همزمان حیوانات وحشی را نیز اهلی نمود.

و درهمین مرحله انسان نیز جمعیت خود را بتدریج افزایش داد و به مرز 500 میلیون نفر رساند و در چنین شرایطی بود که

انقلاب کشاورزی یعنی انقلاب دوم به وقوع پیوست.

   هم اکنون  متجاوز از 300 سال است که بشریت در انقلاب صنعتی – علمی بسر می برد. و جمعیت خود را به فراتر از 7 میلیارد نفر رسانده است.

 تکامل فرهنگی انسان همراه با افزایش تعداد جمعیت بشری اثرات قابل ملاحظه ئی بر تداوم تکامل بیولوژیکی سایر اشکال حیات نیزداشته است.

افکار و دستهای چابک انسان اغلب زیستگاههای آبزی و خشکی سیاره زمین را تغییر داده اند.

و واقعیت این است که انسانها یک عامل بسیار بزرگ و منفرد از انتخاب طبیعی (N.S)   شده اند.

اساساً انسانها بواسطه ظهور یک واقعه تکاملی افتخارآمیز که می توانیم نام آن را هوشمندی (intelligence) بنامیم، برنامه ریزی های مربوط به تداوم حیات را در کره زمین بر عهده دارند.

از انسان خواسته شده است که این نقش مهم(برنامه ریزی) را به انتخاب فرد، انجام دهد.

بدرستیکه اگر این انتخاب در جهت حفاظت و تداوم حیات، صورت پذیرد، انسان و نسل های آتی آن می توانند در سیاره ئی عاری از فلاکت و ناهنجاری در ابعاد مختلف آن،تامدتی طولانی  زندگی کنند.

در غیر این صورت باید منتظر فرآیند جدیدی از تکامل که احتمالاً به انقراض زودرس حیات می انجامد ،باشیم.

ارتباطات و اتصالات تکاملی در دنیای زمین سیارات:

سئوال: آیا براستی حیات در سایر سیارات منظومه شمسی مثلاً مریخ وجود دارد؟

واقعیت این است که دانشمندان شهاب سنگ شناس می گویند که صخره های یافت شده با منشاء مریخی، احتمال وقوع حیات را در این سیاره میسر می سازد.

 در سال 1984 یک دانشمند شهاب سنگ شناس در قاره قطب جنوب و بیش از یک دهه بعدتر، سایر محققین تعیین کردند که صخره های مشتق شده از مریخ (Mars)، وجود حیات را در این سیاره ثابت می کند.

مکانیزم این یافته ها بدین صورت است. دانشمندان می گویند، در زمان برخورد یک شهاب سنگ به مریخ، احتمالاً تکه های بزرگی از این سیاره در فضای بین سیارات سرگردان گشته و نهایتاً به سطح زمین فرود آمده است.

آنها با تجزیه و تحلیل این شهاب سنگ از طریق آزمایشات مربوط به ترکیب شیمیائی آن، پی به وجود مریخی بودن آن برده اند.

دانشمندان تا بحال 12 تکه از سنگ های مریخی روی زمین پیدا کرده اند، ولی قدیمی ترین نوع آن ALH84001 است که تا بحال پیدا شده است.

بر اساس اندازه گیریهای رادیومتری(Radiometric mearsurments) سن قطعه سنگ فوق، در حدود 4.5 میلیارد سال تخمین زده شده است.

واقعیت این است که میراث باستانی و البته از قدیمی ترین نوع آن بسیار مهم است.

بخاطر اینکه دانشمندان معتقدند که کره مریخ 4.5 میلیارد سال پیش، خیلی گرمتر و مرطوب تر از سیاره ی سردتر و خشکتر امروزی بوده است.

شاید    ALH84001، زمانی که سیاره شرایط مناسب را برای حیات داشته است، شکسته شده و از آن جدا گردیده   باشد.

لذا، یک تیم مهندسی از دانشمندان ناسا (NASA) به سرپرستی David Mekay، این گونه معتقدند که صخره ALH84001، شواهدی دارد که نشان می دهد، زمانی در سیاره مریخ حیات ساری و جاری بوده است. شکل ذیل:


البته تیم پروفسور مک کی (Mekay) برای ادعای خود مبنی بر وجود حیات در کره مریخ، شواهدی را بشرح ذیل ارائه داده است:

1-   صخره مریخی، گلبولهائی از کربنات (carbonate) دارد که ساختار و ترکیب شیمیائی آنها، نشان می دهد که این مواد زمانی در محلول ،آب بوده اند. و بخوبی می دانیم که آب، پیش نیاز اساسی ، ضروری و تخصصی حیات است.

2-   بیشتر گلبولهای کربنات پیدا شده در صخره مریخی، دارای پوششی از مواد معدنی سولفید آهن و مگنتیت هستند، که در باکتریهای زمینی یافت می شوند.

3-   صخره ALH84001 مقدار فراوانی ماده شیمیائی بنام (PAH) هیدراتهای کربن آروماتیک چند حلقوی

(Polycyclic aromatic hydrocarbons) دارد، که اساساً در نزدیکی گلبولهای کربنات قرار دارند.

PAHها، در زمین ،محصولات فرعی تجزیه یا دی کموپوزاسیون بیولوژیکی بشمار می روند.

4-   میکروسکوپ الکتریکی وجود ساختارهای ظریف و کرم شکلی را در شهاب سنگ فوق آشکار کرده است. شکل ذیل:


این ساختارها کاملاً شبیه فسیل های باکتریهائی هستند که در کره پیدا شده اند، البته ورژن فسیل باکتری مریخی، بسیار کوچکتر از فسیل نوع زمینی آن است.

در مقابل ادعاهای آقای مک کی (Mekay) و تیم او، عده دیگری از دانشمندان قرار دارند که نظرات آنها متفاوت است.

این دانشمندان  می گویند که فرآیندهای غیر بیولوژیک نیز قادرند خصوصیات و ویژه گیهائی شبیه، ساختارهای بیولوژیکی ایجاد نمایند.

و یا شهاب سنگ می تواند در 13000 سالی که روی زمین مانده است با موادی که در یخهای قطبی قرار دارند، آلوده گردد.

ولی این شواهد هم اکنون در حداقل میزان خود وجود دارند.

بهر ترتیب ،بیولوژیست ها، زمین شناسان، دانشمندان نجوم و سایر انسان های زیرک و هوشمند در این قضیه که منشاء حیات، ممکن است از کرات دیگر به زمین سرازیر شده باشد، دارای اختلاف نظر بوده و منتظر تحقیقات و مستندات، قابل  درک تری هستند.

خلاصه فصل تکامل انسان:

دانشمندان تکامل می گویند که  در دوره ئی از تاریخ تکاملی زمین ،یک گروه از پستانداران، نخستین هائئ بودند که روی درختان زندگی میکردند .این حیوانات انسان نما برای انسان شدن،اجبارا تحت فشارهای محیط زیستی چندین تطابق را کسب نمودند.

این تطابقات عبارتند از:

1-   صورت و چهره رو به جلو، همراه با دو چشم تیز بین.

2-   دید رنگی اشیاء.

3-   دستان چنگ زننده همراه با بازوهای قوی.

4-   مغز نسبتاً بزرگ.

تعدادی از نخستین ها در حدود 20 یا 30 میلیون سال پیش از بالای درختان پائین آمدند، و  این پائین آمده ها در واقع اجداد، میمونها واحتمالا انسانها محسوب می شوند.

Australopithecinesکه اجداد انسان  محسوب می شوند ،در حدود 4 میلیون سال پیش در افریقا ظاهر شدند.

این انسان نماها، راست قامت بودند و مغزهائی بزرگتر از اجداد (forebears) خود داشتند، ابزارآلات و تجهیزات

نیز می ساختند.

و نهایتاً یک گروه از آسترالوپیت سینزها (Australopithecines) به انسان امروزی تکامل پیدا کردند.

 

اشکال ذیل کلان درخت حیات را نشان می دهند:

 

 

 

 

نکته پایانی این فصل:/؟

با توجه به مطالب و موارد بیان شده فوق در خصوص مراحل و مراتب سیستماتیک تکامل انواع موجودات

از جمله انسان که به مدد شواهد و قرائن تجربی بدست امده است، مسلم است که اساسا هستی و مافیهن و ما بینهن بنحوی 

هوشمند و وفوق العاده ماهرانه و از قبل برنامه ریزی شده،بتدریج شکل گرفته است واین کلیت در ذات خود یگانه بوده و همه حرکات و سکنات آن بصورت جوهری امکان حیات و ممات می یابند.نظم سیستماتیک پدیده های خلقت ودرعین حال

مدرج ومرتبه دار شدن آنها،امکان تسلسل و پایداری انها را در هستی بالا میبرد،مضافا اینکه منفعت یک پدیده از پدیده ی دیگر تکامل انقلابی خلقت بعدی را به دنبال دارد.نظم وتدریج در آفرینش هستی و کائنات،فرسایش و اکسایش خلائق و نیز انتقال آنها از یک مرحله به مرحله متکاملتر، مجموعه هستی و پدیده های آن را به ساحت ها و مراتب وجودی بینهایت میکشاند

ودر این راستا موجوداتی خلق میشوند که به مراتب از اولیه های خود متکاملترند و این مهم از اعجاز خلقت است

همانگونه که از ترکیب دو ماده ، ماده جدیدی خلق میشود،به همین ترتیب نیز از امتزاج دو موجود زنده نیز میشود ،موجود به مراتب جدیدتری خلق گردد،این فرایند صد البته پیچیدگی های مرحله ای سخت تکاملی مربوط به خود را به همراه دارد، ولی شدنی است

مضافا اینکه نباید فراموش کنیم که خلقت تامه هستی و همه پدیده های  آن د ر سیطره قدرت تمام نشدنی خالق بی همتای هستی است و به همین دلیل این امکان وجود دارد که خداوند، خلقی را نیز به یکباره انتفاع حیات بخشد(کن فیکون)

ایام به کام-شاد وپیروز باشید-دکتر سلطانی نژاد